سلامت نیوز : دکتر «کاظم عباسیون» در چهارم اسفند 1316 در تهران و در یک خانواده بازرگان متولد شد. تحصیلات ابتدایی را در دبستان فردوسی و متوسطه را در دبیرستانهای علمیه و مروی بهپایان رساند و در سال 1335 وارد دانشکده پزشکی دانشگاه شیراز شد. سپس در سال 41 بهمدت یکسال رزیدنتی در رشته آسیبشناسی عمومی را در بیمارستان نمازی شیراز شروع کرد و سال 42 به آمریکا عزیمت کرد. دوره ششساله تخصص جراحی مغزواعصاب را در دانشگاه «جانهاپکینز» طی کرد و سال 48 موفق به اخذ بورد تخصصی شد.
به گزارش سلامت نیوز به نقل از روزنامه شرق ؛ دکتر «عباسیون» با اینکه از دانشگاه جانهاپکینز دعوت به همکاری شده بود، اما بهدلیل علاقه به وطن در همان سال 48 برگشت و با مقام دانشیاری در دانشکده پزشکی دانشگاه شیراز مشغول آموزش دانشجویان شد و بهمدت چهارسال تدریس تماموقت و سرپرستی امور دانشجویان را برعهده داشت. وی سال 52 به دانشگاه تهران منتقل شد و در تجهیز و راهاندازی دانشکده پزشکی و بخش مخصوص داریوشکبیر سابق (بیمارستان شریعتی فعلی تهران) سهم بسزایی داشت و از سال 1353 مسوولیت آموزش بخش جراحی مغزواعصاب را عهدهدار شد. دکتر «کاظم عباسیون» پس از ترک دانشگاه تهران در سال 1365، فعالیت خود را کماکان ادامه داد و به تقویت و تکمیل بخش جراحی مغزواعصاب بیمارستان «آراد» تهران همت گمارد.
وی از سال 1350 عضو انجمن جراحان مغزواعصاب آمریکا و کنفدراسیون بینالمللی جراحان مغزواعصاب است و از سال 1354 عضو هیاتمدیره انجمن جراحان مغزواعصاب ایران بودهاند. دکتر «عباسیون» از سال 1363 عضو جامعه جراحان ایران بود و طی 10سال گذشته بهعنوان عضو هیاتمدیره جامعه انتخاب شد. در هشتسال گذشته در سمت دبیر اجرایی جراحان ایران در تدوین و تنظیم و اجرای کنگرههای سالانه و بازآموزیهای جراحان کشور نقش بسزایی را ایفا کرد. سالها خدمت شایسته در درمان بیماران، فعالیت مداوم در ارتقای سطح علمی رشته جراحی مغزواعصاب ایران، تلاش در حل مشکلات پزشکی ایران از طریق خدمت در سازمان نظامپزشکی ایران از نکات برجسته کارنامه حرفهای وی است.
آیا از پزشکشدنتان راضی هستید؟
بله، صددرصد. چون این علاقه و عشق من بود و اگر حتی روزی دوباره به این دنیا بازمیگشتم، دوباره همین رشته پزشکی و همین تخصص جراحی اعصاب را انتخاب میکردم و باز به مردم همین کشور خدمت میکردم، چراکه فکر میکنم شغل پزشکی بزرگترین خدمت را به بشریت ارایه میکند. فرقی نمیکند در کدام دانشگاه تحصیل میکردم چون من از دانشگاه پهلوی سابق شیراز، پزشکی عمومی را آغاز کردم، در دانشگاه تهران به کارم ادامه دادم، بیمارستان آراد را بهنوعی پایهگذاری و فعال کردم که اکنون 10 جراح مغزواعصاب بهصورت تماموقت و پارهوقت در آن کار میکنند.
خانوادهتان چطور؟ آیا از شغل و تخصص شما راضی هستند؟
بیشک خانواده من هم تمام فکر و تصمیمات خود را گرفتهاند که تاکنون درکنار من هستند، هرچند من خیلی دیر ازدواج کردم. البته شغل و کار ما فواید و مضراتی دارد که آنها هم پذیرفتند، ولی میدانم که فرزندان من از من راضی هستند و گلایهای ندارند.
بهترین لحظه طبابت شما چه زمانی بوده است؟
بهترین لحظه طبابت من موقعی است که بیماری، با کولهباری از مشکل و بیماری به مطب من مراجعه میکند و پس از انجام درمانهای تخصصی، از مطب سالم و خوشحال خارج میشود.
بدترین لحظه طبابت شما چه زمانی است؟
بدترین لحظه از نظر من موقعی است که روند طبیعی جراحی دستخوش یک اتفاق غیرمنتظره و استثنایی میشود. این مساله مسیر عادی درمان را مختل میکند و حتی میتواند به مشکل جدی برای بیمار منجر شود. مثلا یکی از حالتهای مشکلساز زمانی است که یکی از عروق مغز دچار حالت بادکنکی یا آنوریسم شده و هر لحظه امکان پارگی دارد. در اینگونه عارضه باید بهآهستگی به محل نزدیک شویم و قبل از پارهشدن رگ، عروق اصلی خونرسان آن را ببندیم؛ اما متاسفانه در برخی موارد اتفاقی غیرمنتظره رخ میدهد و پارگی ناخواسته رگ مغزی، روند جراحی را مختل کرده و کار را دشوار میکند. این زمان بدترین حالت برای من و شاید هر جراح مغز دیگری باشد.
پزشکی، چهچیزی به شما داده و چهچیزی از شما گرفته است؟
چه به ما نداده و چه از ما نگرفته؟ به نظر من همهچیز به من داده، بهخصوص اینکه محبت مردم از همهچیز مهمتر است. بههرحال هرکسی اگر شغلی را انتخاب میکند باید برای آن حرفه وقت بگذارد. ممکن است خیلی راحت برخی اوقات به مرخصی بروم ولی گاهی نیز ممکن است بین مرخصی و نجات یک بیمار، تمام برنامههایم را عوض کنم و بهموقع به بیمارستان بازگردم. من راضی هستم. کار من، همه وقت مرا به خودش اختصاص میدهد، بهخصوص که در زمینه مسایل و مشکلات اجتماعی حرفه تخصصی جراحی، در دفتر جامعه جراحان نیز خدمت میکنم. گردش کار در جامعه جراحان حداقل روزی دو تا سهساعت وقت میخواهد.
همکاران شما و بیمارانتان لقب «پنجه طلایی» را برای شما انتخاب کردهاند. دلیلش چیست؟
این لقب، لطف مردم و همکاران نسبت به من است چون من برای مداوای بیمارانم دقت خاصی دارم و سعی میکنم که بهترین روش درمانی را به آنها ارایه دهم، نتیجه درمان هم در اغلب موارد بسیار رضایتبخش بود و به همین دلیل بیماران لقب «پنجه طلایی» را برای من انتخاب کردند.
بهعنوان یک پزشک، لذتبخشترین لحظههای زندگی شما چیست؟
وقتی بیماری وارد مطب میشود و مشکلش را برایم تعریف میکند، معاینهاش میکنم، عکسهایش را میبینم، برایش توضیح میدهم و او با لبخند از مطب خارج میشود، واقعا برایم ارضاکننده است و خیلی لذت میبرم. البته از آموزش به پزشکان جوان یا دانشجویان پزشکی و آموزش در اتاقعمل نیز همانقدر لذت میبرم، اما راضیرفتن بیمار از مطب، بیش از هرچیزی لذتبخش است و بسیاری از بیمارانی که به من مراجعه میکنند، میگویند آقای دکتر! کاش پزشکان دیگر هم مثل شما معاینه میکردند و درباره نوع بیماری و روش درمان، کمی به ما توضیح میدادند. امیدوارم همه پزشکان این رویه را در پیش بگیرند.
آیا تاکنون پیش آمده که از کار خسته شوید؟
خستگیها بوده، ولی زودگذر بوده، بهخصوص در زمان جنگ؛ تعداد بیمارانی که باید جراحی میشدند طوری بود که گاهی تا 24ساعت هم نمیتوانستیم بخوابیم. بالاخره باری بود که با علاقه برداشتیم و مسالهای هم به وجود نیامد.
کمی هم از زمان جنگ برایمان تعریف میکنید؟
ما در زمان جنگ، پدیدههایی را دیدیم که در دانشگاه هاپکینز آمریکا هم نمیشد دید چون مختص زمان جنگ بود، مثلا صدمات عروق مغزی در اثر اصابت ترکشها و خمپارهها به وجود میآمد و میشد گفت که شناخت کافی نبود و با تحقیقات و آنژیوگرافیهایی که از بیماران کردیم، تعداد زیادی از بیماران را پیدا کردیم که به جراحی نیاز داشتند، ما هم جراحی کردیم و این جمعآوری بیماران به انتشار چندین مقاله مستند خوب در سطح بینالمللی منجر شد.
آقای دکتر الگوهای شما چه کسانی بودند؟
هر دانشجوی پزشکی الگوهای خاصی برای خود دارد. من افتخار آشنایی با دکتر «محسن ضیایی»، متخصص بیماریهای کودکان از دانشگاه جانهاپکینز را داشتم و این استاد گرامی در دوره پزشکیام الگوی من بودند. علاوه بر آن، یک جراح مغزواعصاب کانادایی نیز که مدت ششسال مشغول خدمت و آموزش در دانشگاه شیراز بود، الگوی خوبی شد که راه آیندهام را انتخاب کنم.
شما و پروفسور «مجید سمیعی» و پروفسور «نصرالله عاملی»، از استادان نامدار جراحی مغزواعصاب هستید. کمی درباره این استادان برایمان بگویید.
گرچه بهطور مشخص شاگرد هیچکدام از این دو انسان والا و استاد محبوب نبودهام، اما این افتخار را داشتم که چندسال همکاری نزدیکی با پروفسور «عاملی» داشته باشم و در چند مورد، درخصوص بیماران با پروفسور «سمیعی» مشاوره کردهام. این دو بزرگوار از سال 1329 بخش جراحی اعصاب را در بیمارستان هزارتختخوابی (امامخمینی فعلی) افتتاح کردند و با زحمت فراوان تداوم این رشته را تثبیت کردند. بعد از دکتر «عاملی» که ریاست بخش جراحی اعصاب شریعتی را بر عهده داشتند، اینجانب تا سال 65 عهدهدار این مسوولیت بودم و سپس دکتر «سیدحمید رحمت» استاد گرامی تا سال 83 ریاست بخش را پذیرفتند و اکنون هم دکتر «سیدمحمد قدسی» قبول زحمت کردند. علاوه بر این، من بههمراه پروفسور «عاملی»، کتابی تالیف کردم با عنوان کیست هیداتیک در سیستم عصبی مرکزی که برنده اولین جایزه کتاب پزشکی در سال 75 شد.
چه توصیهای برای پزشکان جوان دارید؟
توصیه من به پزشکان جوان این است که پژوهش را فراموش نکنند. البته قبول دارم که محدودیتهایی وجود دارد، ولی در زمان ما هم محدودیتهای زیادی برای پژوهش بود. امروز هم بهخصوص از نظر بودجه اختصاصیافته به پژوهش، مشکلاتی وجود دارد، اما فراموش نکنید پژوهش و تحقیق را به طور واقعبینانه در موضوع سلولهای بنیادی و در درمان صدمات مغزی انجام دهید. تاکید میکنم واقعبینانه فکر و تحقیق کنید چون احتمالا سلولهای بنیادی آینده درمان را در چند دهه دیگر تشکیل میدهد. توصیه دیگرم این است که یکتنه به جنگ امراض بیماران خود نروید و از همکاری دیگر گروههای تخصصی استفاده کنید چراکه بدون شک هم موجب آسایش فکر شما میشود و هم بازده بهتری را عاید بیمار میکند. از مقوله نگاهکردن به بیمار بهصورت کالا (که متاسفانه در جامعه پزشکی ما رخنه کرده است)، برحذر باشید. به همکارانم نیز توصیهای دارم و از آنها میخواهم که زیر بالوپر رزیدنتهای جوان خود را بگیرید. طبابت گروهی را توصیه میکنم، بهخصوص برای همکاران جوانی که با استادان باتجربه کار میکنند. با این روش، پزشکان جوان با همکاری این استادان، از آموزش بعد از دوران رزیدنتی نیز برخوردار میشوند. در ضمن در صورتی که مشکلی پدید آید، این همفکری، باعث آرامشخاطر پزشکان میشود.
استاد لطفا یک روز از زندگی شخصی و کاری خودتان را برای ما تعریف کنید.
صبحها بین شش تا 6:30 صبح بیدار میشوم و قبل از ساعت هشت صبح از منزل خارج میشوم. معمولا کارم را با کارهای اداری جامعه جراحان شروع میکنم؛ گاهی دوساعت و حتی برخی روزها تا پنجساعت هم در دفتر جامعه جراحان حضور دارم. بعد با همکارانم درصورت داشتن عملجراحی همراه میشوم و در بیمارستان هستم تا عملهای جراحی تمام شود. دوروز در هفته، عصرها در محل درمانگاه بیمارستان از ساعت سه تا هفت بیماران را ویزیت میکنم و به مطب خصوصی خاصی هم نمیروم. بعضی روزها ساعت پنج بعدازظهر و برخی روزها حدود هفت تا هشت بعدازظهر به منزل بازمیگردم. بیشتر شبها حوالی ساعت 11 به رختخواب میروم. شام را دیرتر از ساعت 9 شب صرف نمیکنیم. گاهی روزها که زودتر به منزل برمیگردیم ساعت هفت شام میخوریم.
زیباترین خاطره شما در طول سالهای زندگی چه بوده است؟
دانشجویانم که رشته جراحی مغزواعصاب را زیرنظرم فراگرفته بودند و اکنون جایگاه ویژهای پیدا کردهاند، در سن 70سالگی در دانشگاه تهران برای من مراسم بزرگداشتی گرفتند که خیلی خاطرهانگیز بود.
به گزارش سلامت نیوز به نقل از روزنامه شرق ؛ دکتر «عباسیون» با اینکه از دانشگاه جانهاپکینز دعوت به همکاری شده بود، اما بهدلیل علاقه به وطن در همان سال 48 برگشت و با مقام دانشیاری در دانشکده پزشکی دانشگاه شیراز مشغول آموزش دانشجویان شد و بهمدت چهارسال تدریس تماموقت و سرپرستی امور دانشجویان را برعهده داشت. وی سال 52 به دانشگاه تهران منتقل شد و در تجهیز و راهاندازی دانشکده پزشکی و بخش مخصوص داریوشکبیر سابق (بیمارستان شریعتی فعلی تهران) سهم بسزایی داشت و از سال 1353 مسوولیت آموزش بخش جراحی مغزواعصاب را عهدهدار شد. دکتر «کاظم عباسیون» پس از ترک دانشگاه تهران در سال 1365، فعالیت خود را کماکان ادامه داد و به تقویت و تکمیل بخش جراحی مغزواعصاب بیمارستان «آراد» تهران همت گمارد.
وی از سال 1350 عضو انجمن جراحان مغزواعصاب آمریکا و کنفدراسیون بینالمللی جراحان مغزواعصاب است و از سال 1354 عضو هیاتمدیره انجمن جراحان مغزواعصاب ایران بودهاند. دکتر «عباسیون» از سال 1363 عضو جامعه جراحان ایران بود و طی 10سال گذشته بهعنوان عضو هیاتمدیره جامعه انتخاب شد. در هشتسال گذشته در سمت دبیر اجرایی جراحان ایران در تدوین و تنظیم و اجرای کنگرههای سالانه و بازآموزیهای جراحان کشور نقش بسزایی را ایفا کرد. سالها خدمت شایسته در درمان بیماران، فعالیت مداوم در ارتقای سطح علمی رشته جراحی مغزواعصاب ایران، تلاش در حل مشکلات پزشکی ایران از طریق خدمت در سازمان نظامپزشکی ایران از نکات برجسته کارنامه حرفهای وی است.
آیا از پزشکشدنتان راضی هستید؟
بله، صددرصد. چون این علاقه و عشق من بود و اگر حتی روزی دوباره به این دنیا بازمیگشتم، دوباره همین رشته پزشکی و همین تخصص جراحی اعصاب را انتخاب میکردم و باز به مردم همین کشور خدمت میکردم، چراکه فکر میکنم شغل پزشکی بزرگترین خدمت را به بشریت ارایه میکند. فرقی نمیکند در کدام دانشگاه تحصیل میکردم چون من از دانشگاه پهلوی سابق شیراز، پزشکی عمومی را آغاز کردم، در دانشگاه تهران به کارم ادامه دادم، بیمارستان آراد را بهنوعی پایهگذاری و فعال کردم که اکنون 10 جراح مغزواعصاب بهصورت تماموقت و پارهوقت در آن کار میکنند.
خانوادهتان چطور؟ آیا از شغل و تخصص شما راضی هستند؟
بیشک خانواده من هم تمام فکر و تصمیمات خود را گرفتهاند که تاکنون درکنار من هستند، هرچند من خیلی دیر ازدواج کردم. البته شغل و کار ما فواید و مضراتی دارد که آنها هم پذیرفتند، ولی میدانم که فرزندان من از من راضی هستند و گلایهای ندارند.
بهترین لحظه طبابت شما چه زمانی بوده است؟
بهترین لحظه طبابت من موقعی است که بیماری، با کولهباری از مشکل و بیماری به مطب من مراجعه میکند و پس از انجام درمانهای تخصصی، از مطب سالم و خوشحال خارج میشود.
بدترین لحظه طبابت شما چه زمانی است؟
بدترین لحظه از نظر من موقعی است که روند طبیعی جراحی دستخوش یک اتفاق غیرمنتظره و استثنایی میشود. این مساله مسیر عادی درمان را مختل میکند و حتی میتواند به مشکل جدی برای بیمار منجر شود. مثلا یکی از حالتهای مشکلساز زمانی است که یکی از عروق مغز دچار حالت بادکنکی یا آنوریسم شده و هر لحظه امکان پارگی دارد. در اینگونه عارضه باید بهآهستگی به محل نزدیک شویم و قبل از پارهشدن رگ، عروق اصلی خونرسان آن را ببندیم؛ اما متاسفانه در برخی موارد اتفاقی غیرمنتظره رخ میدهد و پارگی ناخواسته رگ مغزی، روند جراحی را مختل کرده و کار را دشوار میکند. این زمان بدترین حالت برای من و شاید هر جراح مغز دیگری باشد.
پزشکی، چهچیزی به شما داده و چهچیزی از شما گرفته است؟
چه به ما نداده و چه از ما نگرفته؟ به نظر من همهچیز به من داده، بهخصوص اینکه محبت مردم از همهچیز مهمتر است. بههرحال هرکسی اگر شغلی را انتخاب میکند باید برای آن حرفه وقت بگذارد. ممکن است خیلی راحت برخی اوقات به مرخصی بروم ولی گاهی نیز ممکن است بین مرخصی و نجات یک بیمار، تمام برنامههایم را عوض کنم و بهموقع به بیمارستان بازگردم. من راضی هستم. کار من، همه وقت مرا به خودش اختصاص میدهد، بهخصوص که در زمینه مسایل و مشکلات اجتماعی حرفه تخصصی جراحی، در دفتر جامعه جراحان نیز خدمت میکنم. گردش کار در جامعه جراحان حداقل روزی دو تا سهساعت وقت میخواهد.
همکاران شما و بیمارانتان لقب «پنجه طلایی» را برای شما انتخاب کردهاند. دلیلش چیست؟
این لقب، لطف مردم و همکاران نسبت به من است چون من برای مداوای بیمارانم دقت خاصی دارم و سعی میکنم که بهترین روش درمانی را به آنها ارایه دهم، نتیجه درمان هم در اغلب موارد بسیار رضایتبخش بود و به همین دلیل بیماران لقب «پنجه طلایی» را برای من انتخاب کردند.
بهعنوان یک پزشک، لذتبخشترین لحظههای زندگی شما چیست؟
وقتی بیماری وارد مطب میشود و مشکلش را برایم تعریف میکند، معاینهاش میکنم، عکسهایش را میبینم، برایش توضیح میدهم و او با لبخند از مطب خارج میشود، واقعا برایم ارضاکننده است و خیلی لذت میبرم. البته از آموزش به پزشکان جوان یا دانشجویان پزشکی و آموزش در اتاقعمل نیز همانقدر لذت میبرم، اما راضیرفتن بیمار از مطب، بیش از هرچیزی لذتبخش است و بسیاری از بیمارانی که به من مراجعه میکنند، میگویند آقای دکتر! کاش پزشکان دیگر هم مثل شما معاینه میکردند و درباره نوع بیماری و روش درمان، کمی به ما توضیح میدادند. امیدوارم همه پزشکان این رویه را در پیش بگیرند.
آیا تاکنون پیش آمده که از کار خسته شوید؟
خستگیها بوده، ولی زودگذر بوده، بهخصوص در زمان جنگ؛ تعداد بیمارانی که باید جراحی میشدند طوری بود که گاهی تا 24ساعت هم نمیتوانستیم بخوابیم. بالاخره باری بود که با علاقه برداشتیم و مسالهای هم به وجود نیامد.
کمی هم از زمان جنگ برایمان تعریف میکنید؟
ما در زمان جنگ، پدیدههایی را دیدیم که در دانشگاه هاپکینز آمریکا هم نمیشد دید چون مختص زمان جنگ بود، مثلا صدمات عروق مغزی در اثر اصابت ترکشها و خمپارهها به وجود میآمد و میشد گفت که شناخت کافی نبود و با تحقیقات و آنژیوگرافیهایی که از بیماران کردیم، تعداد زیادی از بیماران را پیدا کردیم که به جراحی نیاز داشتند، ما هم جراحی کردیم و این جمعآوری بیماران به انتشار چندین مقاله مستند خوب در سطح بینالمللی منجر شد.
آقای دکتر الگوهای شما چه کسانی بودند؟
هر دانشجوی پزشکی الگوهای خاصی برای خود دارد. من افتخار آشنایی با دکتر «محسن ضیایی»، متخصص بیماریهای کودکان از دانشگاه جانهاپکینز را داشتم و این استاد گرامی در دوره پزشکیام الگوی من بودند. علاوه بر آن، یک جراح مغزواعصاب کانادایی نیز که مدت ششسال مشغول خدمت و آموزش در دانشگاه شیراز بود، الگوی خوبی شد که راه آیندهام را انتخاب کنم.
شما و پروفسور «مجید سمیعی» و پروفسور «نصرالله عاملی»، از استادان نامدار جراحی مغزواعصاب هستید. کمی درباره این استادان برایمان بگویید.
گرچه بهطور مشخص شاگرد هیچکدام از این دو انسان والا و استاد محبوب نبودهام، اما این افتخار را داشتم که چندسال همکاری نزدیکی با پروفسور «عاملی» داشته باشم و در چند مورد، درخصوص بیماران با پروفسور «سمیعی» مشاوره کردهام. این دو بزرگوار از سال 1329 بخش جراحی اعصاب را در بیمارستان هزارتختخوابی (امامخمینی فعلی) افتتاح کردند و با زحمت فراوان تداوم این رشته را تثبیت کردند. بعد از دکتر «عاملی» که ریاست بخش جراحی اعصاب شریعتی را بر عهده داشتند، اینجانب تا سال 65 عهدهدار این مسوولیت بودم و سپس دکتر «سیدحمید رحمت» استاد گرامی تا سال 83 ریاست بخش را پذیرفتند و اکنون هم دکتر «سیدمحمد قدسی» قبول زحمت کردند. علاوه بر این، من بههمراه پروفسور «عاملی»، کتابی تالیف کردم با عنوان کیست هیداتیک در سیستم عصبی مرکزی که برنده اولین جایزه کتاب پزشکی در سال 75 شد.
چه توصیهای برای پزشکان جوان دارید؟
توصیه من به پزشکان جوان این است که پژوهش را فراموش نکنند. البته قبول دارم که محدودیتهایی وجود دارد، ولی در زمان ما هم محدودیتهای زیادی برای پژوهش بود. امروز هم بهخصوص از نظر بودجه اختصاصیافته به پژوهش، مشکلاتی وجود دارد، اما فراموش نکنید پژوهش و تحقیق را به طور واقعبینانه در موضوع سلولهای بنیادی و در درمان صدمات مغزی انجام دهید. تاکید میکنم واقعبینانه فکر و تحقیق کنید چون احتمالا سلولهای بنیادی آینده درمان را در چند دهه دیگر تشکیل میدهد. توصیه دیگرم این است که یکتنه به جنگ امراض بیماران خود نروید و از همکاری دیگر گروههای تخصصی استفاده کنید چراکه بدون شک هم موجب آسایش فکر شما میشود و هم بازده بهتری را عاید بیمار میکند. از مقوله نگاهکردن به بیمار بهصورت کالا (که متاسفانه در جامعه پزشکی ما رخنه کرده است)، برحذر باشید. به همکارانم نیز توصیهای دارم و از آنها میخواهم که زیر بالوپر رزیدنتهای جوان خود را بگیرید. طبابت گروهی را توصیه میکنم، بهخصوص برای همکاران جوانی که با استادان باتجربه کار میکنند. با این روش، پزشکان جوان با همکاری این استادان، از آموزش بعد از دوران رزیدنتی نیز برخوردار میشوند. در ضمن در صورتی که مشکلی پدید آید، این همفکری، باعث آرامشخاطر پزشکان میشود.
استاد لطفا یک روز از زندگی شخصی و کاری خودتان را برای ما تعریف کنید.
صبحها بین شش تا 6:30 صبح بیدار میشوم و قبل از ساعت هشت صبح از منزل خارج میشوم. معمولا کارم را با کارهای اداری جامعه جراحان شروع میکنم؛ گاهی دوساعت و حتی برخی روزها تا پنجساعت هم در دفتر جامعه جراحان حضور دارم. بعد با همکارانم درصورت داشتن عملجراحی همراه میشوم و در بیمارستان هستم تا عملهای جراحی تمام شود. دوروز در هفته، عصرها در محل درمانگاه بیمارستان از ساعت سه تا هفت بیماران را ویزیت میکنم و به مطب خصوصی خاصی هم نمیروم. بعضی روزها ساعت پنج بعدازظهر و برخی روزها حدود هفت تا هشت بعدازظهر به منزل بازمیگردم. بیشتر شبها حوالی ساعت 11 به رختخواب میروم. شام را دیرتر از ساعت 9 شب صرف نمیکنیم. گاهی روزها که زودتر به منزل برمیگردیم ساعت هفت شام میخوریم.
زیباترین خاطره شما در طول سالهای زندگی چه بوده است؟
دانشجویانم که رشته جراحی مغزواعصاب را زیرنظرم فراگرفته بودند و اکنون جایگاه ویژهای پیدا کردهاند، در سن 70سالگی در دانشگاه تهران برای من مراسم بزرگداشتی گرفتند که خیلی خاطرهانگیز بود.