سلامت نیوز : به سراغ دو تن از دختران دانشآموزی رفتیم که یکی عقد کرده و دیگری ازدواج کرده است و در مورد انگیزه ازدواج در سن پایین و علت چنین تصمیمی با آنها گفتوگو کردهایم.
به گزارش سلامت نیوز به نقل از شرق ؛ افشان16ساله، دوم دبیرستان است در15سالگی با پسری 27ساله ازدواج کرده و به خانه خود رفته است.
چه شد که تصمیم گرفتی این قدر زود ازدواج کنی؟
تصمیم پدر و مادرم بود، اما زمانی که آنها مساله را با من در میان گذاشتند و همسرم را به من پیشنهاد دادند، خودم هم پذیرفتم و اجباری درکار نبود. با خودم فکر میکردم به جای اینکه دوران نوجوانی را با مسایل خاص و حساسیتهای آن سپری کنم، بهتر است که ازدواج کنم و مجرد بودن به نفعم نیست.
از چه لحاظ به نفع خودت نمیدیدی که کودکی کنی و این دوران را با هیجانات و بازی و شادی و بدون مسوولیت بگذرانی؟
از این لحاظ که از جامعه و فساد آن میترسیدم. میترسیدم دغدغههای فکریای که نوجوانان امروز را مشغول خود کرده و آنها را بعضا به راههای خلاف هم کشانده، مرا هم درگیر کند. اینکه فریب کسی را بخورم و نتوانم تصمیمگیری درستی داشته باشم.
خب هرکسی دارای اختیار و منطق و شعور است. اگر قرار باشد به دلیل ترس از فریب خوردن خیلی مسایل را نادیده گرفت که همه کودکان باید در 10، 12سالگی ازدواج کنند.
خب در این دوره و زمانه فرد زود فریب میخورد. دوستان ناباب و راههای خلاف زیاد است و من نمیتوانستم بپذیرم که یک وقت وارد این دغدغهها شوم و در این جامعه فریب بخورم.
هدف و انگیزه یا برنامه خاصی نداشتی که بخواهی قبل از ازدواج در سن پایین به آن برسی؟
چرا داشتم. هنوز هم هدف دارم. اما برنامه خاصی نداشتم که حتما بخواهم در دوران نوجوانی به آن برسم. به درس خواندن ادامه خواهم داد و کسی هم در خانوادهام مخالفتی با ادامه تحصیلم ندارد.
دوران نامزدی و شناخت شما چقدر بود؟
من اول راهنمایی که 11ساله بودم، نامزدکردم.
فکر نمیکنی برای چنین تصمیمی خیلی زود اقدام کردی؟
چرا آن موقع که این تصمیم را گرفتم بسیار زود بود و سنم خیلی کم بود. من قبول نمیکردم که آن موقع ازدواج کنم، اما وقتی بعدها زمان گذشت و خانواده همسرم گفتند ما عجلهای نداریم، اجازه دادند که چند سال همدیگر را بشناسیم و سپس تصمیم بگیریم که ازدواج کنیم یا نه. تقریبا پنجسال طول کشید تا ازدواج کردم. از مشورت بزرگترهای اطرافم هم بهره میبردم. پدرم هم همان موقع گفت که قول نمیدهم دخترم بعد از دوران نامزدی پاسخ مثبت به شما دهد و تصمیمگیری بر عهده خود اوست. از طرفی هم به خانواده همسرم گفت که چون سن کمی دارد باید خودتان او را تربیت هم کنید و آموزشهای لازم را به او بدهید. پدرم همیشه مرا راهنمایی کرده و مرا مورد حمایت خود قرار داده و گفته که هر مشکلی داشتم به او بگویم.
پدرت چندساله است؟
پدرم 40سال دارد.
چندسالگی عقد کردی؟
من حدود 14ساله بودم که عقدکردم.
آیا به این فکر کردی که چگونه قراراست در15سالگی مسوولیتها و مشکلات مختلف زندگی را برعهده بگیری؟
خیلی کم به مسوولیتهای زندگی فکر میکردم. اما با خود میگفتم من تنها نیستم و همسرم هم در کنارمن هست و برای حل مشکلات زندگی کمکم میکند.
توانایی جسمی و روحی و ذهنی را در خودت میدیدی و آمادگی کافی داشتی؟
بله من این تواناییها را در خودم میدیدم و به خودم میگفتم میتوانم ازعهده این مسوولیتها بربیایم.
الان وضعیت زندگیات روبه راه است؟ ارتباط عاطفی مناسبی با همسرت برقرار کردهای؟
بله زندگیام خیلی خوب است و همسرم را خیلی دوست دارم.
برای ادامه درس خواندن در مدارس عادی با مشکل مواجه نشدی؟
چرا ابتدا اجازه نمیدادند که ادامه درسم را نه در مدارس عادی و نه شبانه روزی بخوانم، اما از آموزش و پرورش نامه گرفتم و طبق قانونی که با رعایت شوونات اسلامی دختر میتوانست به درسش در مدرسه ادامه دهد، توانستم در مدرسه دولتی ادامه تحصیل دهم.
در فضای مدرسه ارتباط با همکلاسیهایت که مجرد هستند، چگونه است؟
ارتباط خوب است و به دلیل اینکه زود ازدواج کردهام، دوری نمیکنند. همانطور که قبلا با هم دوست بودیم، همانگونهاند.
خودت فکر میکنی ازدواج در سن پایین برای دختران مناسب است؟
در جامعه فعلی اگر انتخاب و راه درستی وجود داشته باشد با ازدواج در این سن خیلی موافقم. چون باعث میشود نوجوانان از مسایل و مشکلات مختلف جامعه و دغدغههای فکری بیهوده دور باشند.
تصمیمگیری در سنین 14، 15سالگی برای انتخاب شریک زندگی دایمی و پذیرفتن شرایط زندگی میتواند توام با احساسات زودگذر باشد.
نه. اصلا چنین نظری ندارم. چون دست خود فرد است. میتواند قبول نکند. اما به نظر من ازدواج در سن پایین بسیار بهتر است و به نفع جوانان در جامعه فعلی است. چون زمانی که مسوولیتهای زندگی را برعهده میگیرند، به صورت طبیعی دیگر سراغ مسایل دیگر نمیروند و به دغدغههای خود و همسرشان فکر میکنند.
فاطمه17ساله، سوم دبیرستان است و بهار90 در 16سالگی با پسری 25ساله و دیپلمه عقد کرده است که شغل آزاد دارد.
میدانی هنوز یک کودک محسوب میشوی و در واقع یک کودک ازدواج کرده هستی؟
بله میدانم که هنوز کودک هستم.
انگیزهات برای ازدواج در این سن پایین چه بود؟ آیا فکر میکردی ممکن است دیگرموقعیتی پیش نیاید؟
ما یک خانواده سنتی هستیم. پدرم معتقد است دختر باید زود ازدواج کند. از آنجایی که دخترعموهای من زیر12سال ازدواج کردهاند، من تاکنون سنم بالا هم رفته است و پدرم گفت: حالا که خواستگار برایت آمده باید ازدواج کنی. درواقع اجبار بود و من تمایل و انگیزهای به ازدواج دراین سن نداشتم و ناچار تن به این اجبار دادم.
چگونه با همسرت آشنا شدی؟
پدرش دوست پدرم بود و دوست داشتند که بچههایشان با یکدیگر ازدواج کنند. او شخصیتی نیست که در ذهن من بود و اصلا مطابق با خواستههای من نیست.
آیا الان همسر خود را دوست داری؟
حالا که عقد کردهایم و مدتی گذشته کمی ارتباطمان بهتر شده است، نمیتوانم بگویم دوست داشتن، نه ارتباط عاطفی خاصی نداریم. من دلم میخواست ابتدا درسم را تمام کنم.
میتوانم بپرسم چند فرزند هستید؟
سه فرزندیم و دو برادرکوچکتر از خودم دارم.
با توجه به اینکه تعدادتان هم زیاد نیست به چه دلیل پدرت تا این میزان برای ازدواج زودهنگامت عجله داشته؟
فقط به دلیل اینکه خانوادهای با ذهنیات سنتی دارم ناچار شدم ازدواج را بپذیرم. اما مادرم مخالف بود. هنوز هم به میزان زیادی اجبار کردن دختران به ازدواج ناخواسته، در میان خانوادهها رواج دارد. من دوستان دیگر عقدکردهای دارم که آنها هم با این مشکل مواجهند.
هیچ وقت با پدرت قبل از عقد صحبت کردی و گفتی که دلت نمیخواهد الان ازدواج کنی؟
مساله این است که در خانواده ما پدرسالاری است و زمانی که بحث ازدواج من مطرح شد، شرایطی وجود داشت که نمیتوانستم بگویم من نمیخواهم ازدواج کنم. به مادرم گفتم اما او هم گفت روی حرف پدرت نه نیاوری بهتر است. راستش ترسیدم و بهتر دیدم که نگویم نمیخواهم اما اگر میتوانستم حتما آن موقع میگفتم.
از چه چیز ترسیدی؟ قرار بود در نهایت چه اتفاقی رخ دهد؟
اگر نه میگفتم دیگر اجازه نمیداد به مدرسه بروم. او حتی اجازه نمیداد که من به دانشگاه بروم اما من بسیار علاقهمند بودم که درسم را ادامه دهم و حالا که عقد کردهام همسرم اجازه داده که بتوانم ادامه تحصیل بدهم، اما همچنان پدرم با این حرف مشکل دارد.
مساله پدرت با درس خواندن دخترش چیست؟
نمیدانم. اما میگوید دانشگاه جای خوبی نیست.
میتوانم بپرسم پدرت چندسال دارد؟
حدود37ساله است.
پدرت که خیلی جوان است و قاعدتا نباید چنین ذهنیاتی داشته باشد.
بله، بسیار جوان است و این طور نیست که بگوییم فقط افرادی که مسنتر هستند تفکرات سنتیتری دارند. پدرجوان من چنین عقایدی دارد.
فکر نمیکنی اگر تصمیم میگرفتی دلایلت را برای تمایل نداشتن به ازدواج در این سن پایین رک و راست به پدرت بگویی یا عنوان میکردی که آمادگی پذیرفتن مسوولیت در این سن را نداری، امکان این وجود داشت که پدرت دلایلت را بپذیرد و تو را وادار به ازدواج نکند؟
چرا اگر این کار را انجام میدادم، اتفاق بهتری رخ میداد. الان که به آن موقع فکر میکنم دایم با خودم میگویم ای کاش با پذیرفتن ترس این موضوع با پدرم صحبت میکردم و همه دلایلم را میگفتم، اما الان دیگر زمان مناسبی نیست و نمیتوان کاری کرد.
هیچ زمانی فردی با تجربه درمیان اطرافیانت در اقوام یا مشاوری نبوده که بتوانی با او مشورت کنی؟
دوستانم بودند که آنها هم اکثرا در دوران مدرسه در این سن با احساسات زودگذر عمل میکنند و زمانی که با آنها در این زمینه صحبت میکردم، میگفتند عاطفه و احساس بعد از ازدواج به وجود میآید و بعدتر میتوانی با همسرت سازش داشته باشی. من هم همین حرفها را پذیرفتم اما اکنون که یکسال از نامزدی و عقد ما گذشته، هنوز هیچ ارتباط عاطفی مثبتی با همسرم پیدا نکردهام. اما در میان اقوام کسی نبود که مرا راهنمایی کند. مشاور مدرسهمان هم هر حرفی که به صورت خصوصی به او میگفتیم، به مدیرمدرسه منتقل میکرد و من هم دلم نمیخواست موضوع مربوط به من، در دفتر مدرسه و میان معلمان عنوان شود و بر این اساس به مشاور خودمان هم اعتماد نداشتم و نتوانستم حرفم را بگویم.
آیا موقعیتی داشتی که بتوانی با مادرت پیش مشاوری به جز مشاور مدرسه بروی؟
خود دختر به تنهایی نمیتواند اما چرا میتوانستم با مادرم پیش مشاور بروم اما فکرش به ذهنم نیامد.
خب حالا که بعد ازیکسال هیچ اتفاق مثبتی بین تو و همسرت رخ نداده و ارتباط عاطفی هم با یکدیگر ندارید، پدرت در جریان است که این اتفاق رخ داده؟
بله میداند و اکنون خودش هم ناراحت است که مرا ناچار به پذیرفتن این ازدواج کرده است. او حالا میگوید اگر مشکلی در زندگیام پیش بیاید، هرگز اجازه نمیدهد این زندگی را ادامه دهم.
چرا همان موقع تصمیم را بر عهده خودت نگذاشت که کار به اینجا و جدایی احتمالی کشیده نشود؟
من آن موقع ترسیدم و نتوانستم چیزی بگویم اما حالا که مدتی گذشته و این اتفاقات رخ داده و با او میتوانم حرف بزنم، میبینم که ترس من واقعا بیدلیل بوده و ای کاش همان موقع خواستهها و دلایلم را مطرح میکردم و وضعیت متفاوت میشد. مشکل دیگری که من دارم این است که همین حالا که مدتهاست با اوعقد کردهام، پدرم اجازه نمیدهد با او بیرون بروم که بتوانم شناخت بیشتری از او پیدا کنم و روابطمان بهترشود. حتی با خانواده همسرم هم ارتباط خاصی ندارم.
آیا با سایر دختران عقد کرده مدرسه ارتباط داری؟
بله با آنها ارتباط دارم وهمکلاسیهای خودم هستند.
وضعیت آنها چگونه است؟ آنها هم به اجبار ازدواج در این سن را پذیرفتهاند یا خودشان متمایل به این امر بودند؟
بعضیهایشان به اجبار و بعضی دیگر، هر دوطرف یکدیگر را دوست دارند و خودشان متمایل به ازدواج بودند. دو نفر از آنها از ازدواج خود راضی هستند و اما باقی آنها راضی نیستند. من حتی درباره خودم نمیتوانم بگویم راضی هستم، چون هیچ شناختی از کسی که همسر من است، ندارم. او در همه زمینههای مسایل اجتماعی پختهتر از من است اما من با بسیاری از مسایل زندگی و اجتماعی آشنایی ندارم.
مساله ازدواج در سنین پایین در شهرتان زیاد است؟
در شهر ما نه خیلی، اما در روستاها بسیار زیاد است. مثلا اگر در روستا دختری را به اجبار به محضر برده و عقد کنند، بعداز عقد همانند خانوادههای دیگر با فرهنگ با این مساله برخورد میکنند، اما تصمیم اولیه اصلی و مهم را که درگرو نظر دختر است، خودشان میگیرند و دختر ناچاراست این موضوع را بپذیرد.
درنهایت تصمیمت چیست؟ با این اوصاف چگونه میخواهی وارد این زندگی شوی و مسوولیتهای متفاوت را بر عهده بگیری؟ آیا آمادگی روحی و جسمی و ذهنی لازم را داری؟
از نظر جسمی مشکلی ندارم اما از نظر روحی نه. آمادگی ندارم، اما از این به بعد باید بتوانم از پس مسایل مختلف زندگیام بربیایم و ناچارم که این کار را انجام دهم.
به گزارش سلامت نیوز به نقل از شرق ؛ افشان16ساله، دوم دبیرستان است در15سالگی با پسری 27ساله ازدواج کرده و به خانه خود رفته است.
چه شد که تصمیم گرفتی این قدر زود ازدواج کنی؟
تصمیم پدر و مادرم بود، اما زمانی که آنها مساله را با من در میان گذاشتند و همسرم را به من پیشنهاد دادند، خودم هم پذیرفتم و اجباری درکار نبود. با خودم فکر میکردم به جای اینکه دوران نوجوانی را با مسایل خاص و حساسیتهای آن سپری کنم، بهتر است که ازدواج کنم و مجرد بودن به نفعم نیست.
از چه لحاظ به نفع خودت نمیدیدی که کودکی کنی و این دوران را با هیجانات و بازی و شادی و بدون مسوولیت بگذرانی؟
از این لحاظ که از جامعه و فساد آن میترسیدم. میترسیدم دغدغههای فکریای که نوجوانان امروز را مشغول خود کرده و آنها را بعضا به راههای خلاف هم کشانده، مرا هم درگیر کند. اینکه فریب کسی را بخورم و نتوانم تصمیمگیری درستی داشته باشم.
خب هرکسی دارای اختیار و منطق و شعور است. اگر قرار باشد به دلیل ترس از فریب خوردن خیلی مسایل را نادیده گرفت که همه کودکان باید در 10، 12سالگی ازدواج کنند.
خب در این دوره و زمانه فرد زود فریب میخورد. دوستان ناباب و راههای خلاف زیاد است و من نمیتوانستم بپذیرم که یک وقت وارد این دغدغهها شوم و در این جامعه فریب بخورم.
هدف و انگیزه یا برنامه خاصی نداشتی که بخواهی قبل از ازدواج در سن پایین به آن برسی؟
چرا داشتم. هنوز هم هدف دارم. اما برنامه خاصی نداشتم که حتما بخواهم در دوران نوجوانی به آن برسم. به درس خواندن ادامه خواهم داد و کسی هم در خانوادهام مخالفتی با ادامه تحصیلم ندارد.
دوران نامزدی و شناخت شما چقدر بود؟
من اول راهنمایی که 11ساله بودم، نامزدکردم.
فکر نمیکنی برای چنین تصمیمی خیلی زود اقدام کردی؟
چرا آن موقع که این تصمیم را گرفتم بسیار زود بود و سنم خیلی کم بود. من قبول نمیکردم که آن موقع ازدواج کنم، اما وقتی بعدها زمان گذشت و خانواده همسرم گفتند ما عجلهای نداریم، اجازه دادند که چند سال همدیگر را بشناسیم و سپس تصمیم بگیریم که ازدواج کنیم یا نه. تقریبا پنجسال طول کشید تا ازدواج کردم. از مشورت بزرگترهای اطرافم هم بهره میبردم. پدرم هم همان موقع گفت که قول نمیدهم دخترم بعد از دوران نامزدی پاسخ مثبت به شما دهد و تصمیمگیری بر عهده خود اوست. از طرفی هم به خانواده همسرم گفت که چون سن کمی دارد باید خودتان او را تربیت هم کنید و آموزشهای لازم را به او بدهید. پدرم همیشه مرا راهنمایی کرده و مرا مورد حمایت خود قرار داده و گفته که هر مشکلی داشتم به او بگویم.
پدرت چندساله است؟
پدرم 40سال دارد.
چندسالگی عقد کردی؟
من حدود 14ساله بودم که عقدکردم.
آیا به این فکر کردی که چگونه قراراست در15سالگی مسوولیتها و مشکلات مختلف زندگی را برعهده بگیری؟
خیلی کم به مسوولیتهای زندگی فکر میکردم. اما با خود میگفتم من تنها نیستم و همسرم هم در کنارمن هست و برای حل مشکلات زندگی کمکم میکند.
توانایی جسمی و روحی و ذهنی را در خودت میدیدی و آمادگی کافی داشتی؟
بله من این تواناییها را در خودم میدیدم و به خودم میگفتم میتوانم ازعهده این مسوولیتها بربیایم.
الان وضعیت زندگیات روبه راه است؟ ارتباط عاطفی مناسبی با همسرت برقرار کردهای؟
بله زندگیام خیلی خوب است و همسرم را خیلی دوست دارم.
برای ادامه درس خواندن در مدارس عادی با مشکل مواجه نشدی؟
چرا ابتدا اجازه نمیدادند که ادامه درسم را نه در مدارس عادی و نه شبانه روزی بخوانم، اما از آموزش و پرورش نامه گرفتم و طبق قانونی که با رعایت شوونات اسلامی دختر میتوانست به درسش در مدرسه ادامه دهد، توانستم در مدرسه دولتی ادامه تحصیل دهم.
در فضای مدرسه ارتباط با همکلاسیهایت که مجرد هستند، چگونه است؟
ارتباط خوب است و به دلیل اینکه زود ازدواج کردهام، دوری نمیکنند. همانطور که قبلا با هم دوست بودیم، همانگونهاند.
خودت فکر میکنی ازدواج در سن پایین برای دختران مناسب است؟
در جامعه فعلی اگر انتخاب و راه درستی وجود داشته باشد با ازدواج در این سن خیلی موافقم. چون باعث میشود نوجوانان از مسایل و مشکلات مختلف جامعه و دغدغههای فکری بیهوده دور باشند.
تصمیمگیری در سنین 14، 15سالگی برای انتخاب شریک زندگی دایمی و پذیرفتن شرایط زندگی میتواند توام با احساسات زودگذر باشد.
نه. اصلا چنین نظری ندارم. چون دست خود فرد است. میتواند قبول نکند. اما به نظر من ازدواج در سن پایین بسیار بهتر است و به نفع جوانان در جامعه فعلی است. چون زمانی که مسوولیتهای زندگی را برعهده میگیرند، به صورت طبیعی دیگر سراغ مسایل دیگر نمیروند و به دغدغههای خود و همسرشان فکر میکنند.
فاطمه17ساله، سوم دبیرستان است و بهار90 در 16سالگی با پسری 25ساله و دیپلمه عقد کرده است که شغل آزاد دارد.
میدانی هنوز یک کودک محسوب میشوی و در واقع یک کودک ازدواج کرده هستی؟
بله میدانم که هنوز کودک هستم.
انگیزهات برای ازدواج در این سن پایین چه بود؟ آیا فکر میکردی ممکن است دیگرموقعیتی پیش نیاید؟
ما یک خانواده سنتی هستیم. پدرم معتقد است دختر باید زود ازدواج کند. از آنجایی که دخترعموهای من زیر12سال ازدواج کردهاند، من تاکنون سنم بالا هم رفته است و پدرم گفت: حالا که خواستگار برایت آمده باید ازدواج کنی. درواقع اجبار بود و من تمایل و انگیزهای به ازدواج دراین سن نداشتم و ناچار تن به این اجبار دادم.
چگونه با همسرت آشنا شدی؟
پدرش دوست پدرم بود و دوست داشتند که بچههایشان با یکدیگر ازدواج کنند. او شخصیتی نیست که در ذهن من بود و اصلا مطابق با خواستههای من نیست.
آیا الان همسر خود را دوست داری؟
حالا که عقد کردهایم و مدتی گذشته کمی ارتباطمان بهتر شده است، نمیتوانم بگویم دوست داشتن، نه ارتباط عاطفی خاصی نداریم. من دلم میخواست ابتدا درسم را تمام کنم.
میتوانم بپرسم چند فرزند هستید؟
سه فرزندیم و دو برادرکوچکتر از خودم دارم.
با توجه به اینکه تعدادتان هم زیاد نیست به چه دلیل پدرت تا این میزان برای ازدواج زودهنگامت عجله داشته؟
فقط به دلیل اینکه خانوادهای با ذهنیات سنتی دارم ناچار شدم ازدواج را بپذیرم. اما مادرم مخالف بود. هنوز هم به میزان زیادی اجبار کردن دختران به ازدواج ناخواسته، در میان خانوادهها رواج دارد. من دوستان دیگر عقدکردهای دارم که آنها هم با این مشکل مواجهند.
هیچ وقت با پدرت قبل از عقد صحبت کردی و گفتی که دلت نمیخواهد الان ازدواج کنی؟
مساله این است که در خانواده ما پدرسالاری است و زمانی که بحث ازدواج من مطرح شد، شرایطی وجود داشت که نمیتوانستم بگویم من نمیخواهم ازدواج کنم. به مادرم گفتم اما او هم گفت روی حرف پدرت نه نیاوری بهتر است. راستش ترسیدم و بهتر دیدم که نگویم نمیخواهم اما اگر میتوانستم حتما آن موقع میگفتم.
از چه چیز ترسیدی؟ قرار بود در نهایت چه اتفاقی رخ دهد؟
اگر نه میگفتم دیگر اجازه نمیداد به مدرسه بروم. او حتی اجازه نمیداد که من به دانشگاه بروم اما من بسیار علاقهمند بودم که درسم را ادامه دهم و حالا که عقد کردهام همسرم اجازه داده که بتوانم ادامه تحصیل بدهم، اما همچنان پدرم با این حرف مشکل دارد.
مساله پدرت با درس خواندن دخترش چیست؟
نمیدانم. اما میگوید دانشگاه جای خوبی نیست.
میتوانم بپرسم پدرت چندسال دارد؟
حدود37ساله است.
پدرت که خیلی جوان است و قاعدتا نباید چنین ذهنیاتی داشته باشد.
بله، بسیار جوان است و این طور نیست که بگوییم فقط افرادی که مسنتر هستند تفکرات سنتیتری دارند. پدرجوان من چنین عقایدی دارد.
فکر نمیکنی اگر تصمیم میگرفتی دلایلت را برای تمایل نداشتن به ازدواج در این سن پایین رک و راست به پدرت بگویی یا عنوان میکردی که آمادگی پذیرفتن مسوولیت در این سن را نداری، امکان این وجود داشت که پدرت دلایلت را بپذیرد و تو را وادار به ازدواج نکند؟
چرا اگر این کار را انجام میدادم، اتفاق بهتری رخ میداد. الان که به آن موقع فکر میکنم دایم با خودم میگویم ای کاش با پذیرفتن ترس این موضوع با پدرم صحبت میکردم و همه دلایلم را میگفتم، اما الان دیگر زمان مناسبی نیست و نمیتوان کاری کرد.
هیچ زمانی فردی با تجربه درمیان اطرافیانت در اقوام یا مشاوری نبوده که بتوانی با او مشورت کنی؟
دوستانم بودند که آنها هم اکثرا در دوران مدرسه در این سن با احساسات زودگذر عمل میکنند و زمانی که با آنها در این زمینه صحبت میکردم، میگفتند عاطفه و احساس بعد از ازدواج به وجود میآید و بعدتر میتوانی با همسرت سازش داشته باشی. من هم همین حرفها را پذیرفتم اما اکنون که یکسال از نامزدی و عقد ما گذشته، هنوز هیچ ارتباط عاطفی مثبتی با همسرم پیدا نکردهام. اما در میان اقوام کسی نبود که مرا راهنمایی کند. مشاور مدرسهمان هم هر حرفی که به صورت خصوصی به او میگفتیم، به مدیرمدرسه منتقل میکرد و من هم دلم نمیخواست موضوع مربوط به من، در دفتر مدرسه و میان معلمان عنوان شود و بر این اساس به مشاور خودمان هم اعتماد نداشتم و نتوانستم حرفم را بگویم.
آیا موقعیتی داشتی که بتوانی با مادرت پیش مشاوری به جز مشاور مدرسه بروی؟
خود دختر به تنهایی نمیتواند اما چرا میتوانستم با مادرم پیش مشاور بروم اما فکرش به ذهنم نیامد.
خب حالا که بعد ازیکسال هیچ اتفاق مثبتی بین تو و همسرت رخ نداده و ارتباط عاطفی هم با یکدیگر ندارید، پدرت در جریان است که این اتفاق رخ داده؟
بله میداند و اکنون خودش هم ناراحت است که مرا ناچار به پذیرفتن این ازدواج کرده است. او حالا میگوید اگر مشکلی در زندگیام پیش بیاید، هرگز اجازه نمیدهد این زندگی را ادامه دهم.
چرا همان موقع تصمیم را بر عهده خودت نگذاشت که کار به اینجا و جدایی احتمالی کشیده نشود؟
من آن موقع ترسیدم و نتوانستم چیزی بگویم اما حالا که مدتی گذشته و این اتفاقات رخ داده و با او میتوانم حرف بزنم، میبینم که ترس من واقعا بیدلیل بوده و ای کاش همان موقع خواستهها و دلایلم را مطرح میکردم و وضعیت متفاوت میشد. مشکل دیگری که من دارم این است که همین حالا که مدتهاست با اوعقد کردهام، پدرم اجازه نمیدهد با او بیرون بروم که بتوانم شناخت بیشتری از او پیدا کنم و روابطمان بهترشود. حتی با خانواده همسرم هم ارتباط خاصی ندارم.
آیا با سایر دختران عقد کرده مدرسه ارتباط داری؟
بله با آنها ارتباط دارم وهمکلاسیهای خودم هستند.
وضعیت آنها چگونه است؟ آنها هم به اجبار ازدواج در این سن را پذیرفتهاند یا خودشان متمایل به این امر بودند؟
بعضیهایشان به اجبار و بعضی دیگر، هر دوطرف یکدیگر را دوست دارند و خودشان متمایل به ازدواج بودند. دو نفر از آنها از ازدواج خود راضی هستند و اما باقی آنها راضی نیستند. من حتی درباره خودم نمیتوانم بگویم راضی هستم، چون هیچ شناختی از کسی که همسر من است، ندارم. او در همه زمینههای مسایل اجتماعی پختهتر از من است اما من با بسیاری از مسایل زندگی و اجتماعی آشنایی ندارم.
مساله ازدواج در سنین پایین در شهرتان زیاد است؟
در شهر ما نه خیلی، اما در روستاها بسیار زیاد است. مثلا اگر در روستا دختری را به اجبار به محضر برده و عقد کنند، بعداز عقد همانند خانوادههای دیگر با فرهنگ با این مساله برخورد میکنند، اما تصمیم اولیه اصلی و مهم را که درگرو نظر دختر است، خودشان میگیرند و دختر ناچاراست این موضوع را بپذیرد.
درنهایت تصمیمت چیست؟ با این اوصاف چگونه میخواهی وارد این زندگی شوی و مسوولیتهای متفاوت را بر عهده بگیری؟ آیا آمادگی روحی و جسمی و ذهنی لازم را داری؟
از نظر جسمی مشکلی ندارم اما از نظر روحی نه. آمادگی ندارم، اما از این به بعد باید بتوانم از پس مسایل مختلف زندگیام بربیایم و ناچارم که این کار را انجام دهم.